اؤیكوجوك: یورولماز قاریشقا / مورچه خستگی ناپذیر
مورچه خستگی ناپذیر
نویسنده: حسین واحدی
گندمی را كه چند برابر خودش بود، حمل می كرد. خیلی با دقت به راه خود ادامه می داد. سر راهش، شاخه نازكی قرار داشت. مورچه به آن رسیده و ایستاد. مثل اینكه كوه اورست جلویش قرار گرفته بود. زمان زیادی برای گذر از آن شاخه تلاش نمود. كرهی زمین بزرگ، عالمی بی انتها، شاخه ای كوچك و مورچه ای خستگی ناپذیر!
هر چقدر گندم را عمودی می گرفت، گندم دوباره می افتاد، اما این كار رنج آور را صد بار تكرار می كرد، اگر فقط یكبار می توانست گندم را عمودی نگه دارد برایش كافی بود. این طرف و آن طرف می رفت و باز از گندم دست برنمیداشت، انگاری همه غذاهای دنیا تمام شده و فقط همین یك گندم باقی مانده!!...
در نهایت، توانست گندم را عمودی نگه داشته و به شاخه نازك تكیه داده و به آن سوی شاخه بیاندازد، خودش نیز از شاخه گذشت و گندم را برداشته و به راهش ادامه داد. در این راه طولانی چند تكه شاخه وجود دارد؟